یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو عزرائیل اومد سراغش !
عزرائیل گفت : الان نوبت توئه که ببرمت !
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا
عزرائیل : نه اصلا راه نداره ! همه چی طبق برنامست ! طبق لیست من الان نوبت توئه
مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر .
عزرائیل قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره ! توی شربت ۲ تا قرص خواب خیلی قوی ریخت !
عزرائیل وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت . . .
مرده وقتی عزرائیل خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست و منتظر شد تا عزرائیل بیدار شه . . .
عزرائیل وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت
به خاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن می کنم …
نظرات شما عزیزان: